...
خجالت نمي كشي در اين زمان (انقلاب و جنگ) عكس هاي مزخرف و اين چنيني را روي درب كاميونت چسبانده اي. بعداز كلي بگومگو، با كله مبارك نادر دعوا و كتك كاري شروع شد. بدليل اينكه نادر قلدر و پرزور بود، راننده كاميون حريفش نشد، ما هم در كنارنادر دستي به سر و روی! راننده و شاگردش كشيديم، يكدفعه شاگرد راننده را گرز بدست، مقابل نادر ديديم، با گرز محكم به سر نادر زد و ضربه آنقدر محکم بود که گرز از وسط نصف شد، براي يك لحظه فكر كرديم كه نادر مخش ... اما شاگرد راننده با زدن اين گرز خودش را بدبخت كرد. سیروس رمضانی که این صحنه را داشت تماشا می کرد هیجانی شد؛ همانطور كه مي دانيد یکی از اسلحه های برادران لر سنگ است و سيروس هم که یک لر بود، با يك سنگ بزرگ در دست و قرار دادن زبان در ميان دندانها، سر راننده را هدف گرفته بود، محکم سنگ را پرتاب كرد، كه از شانس بدش با جا خالي دادن راننده، سنگ به گلوي شهيد سعيد كوتي برخورد و او را نقش بر زمین می کند. راننده كه تعداد ما را زياد و سعيد را هم نقش بر زمين می بیند پا به فرار می گذارد. و بالاخره با رها كردن شاگرد راننده از دست نادر و با دادن يك مجروح (سعيد) و بخاطر دفاع از مقدسات ديني مان و حمايت از انقلاب با غرور و افتخار به خانه هايمان برگشتيم. هركه نمي دانست فكرمي كرد ما شاخ غول را شكونديم.
حالا كه فكرمي كنيم مي بينيم كه يك راننده بدبخت را كتك زديم؛ اما حسمان حس خوبي بود و نشان ازتعصب مان به حكومت اسلامي و دفاع از مكتب اسلام بود اگربيشتردقت كنيم مي بينيم كه شايد آنزمان دفاع اينچنينی در ملاء عام نياز جامعه بوده است. واالله اعلم.
ادامه دارد...
نظرات شما عزیزان: